من همه رو به آرزوهاشون میرسونم

خلاصه تلاش های خاله زهرا جواب داد:

از وقتی من به دنیا اومدم منو که میدید وقتی دماغش رو فشار می دادی شروع میکرد به خوندن شعر عروسک قشنگ من قرمز پوشیده و کلی هم سرش رو تکون میداد.

دیشب رو مبل کنار مامان وایستاده بودم. مامان که این شعر رو خوند من هم یاد خاله زهرا افتادم و اداش رو در آوردم و شبیه شعر اون رو خوندم. بعد هم اصرا کردم که بابا هم بیاد و همین اداها رو در بیاره و مامان شعر رو بخونه و من و بابا دو نفری خودمون رو تکون بدیم.

به یه آرزوی دیگه هم خاله زهرا رو رسوندم و اون اینه که وقتی میگه عسل خاله کیه؟ من میزنم رو شکممو میگم : من من، خوشگل خاله کیه؟ من ، من

خدا همه رو به آرزوهاشون برسونه!!!!

راستی گفتم که دیگه همه آسیاها هم در اومدند؟

یه خبر دیگه هم اینکه من تمام کارم اینه که تو خونه یه کیف میاندازم تو دستم و عروسکمو بغل میکنم و دمپایی هامو رو میپوشم وهی تو خونه میرم اینور و اون ور... خلاصه من دختر خانومم دیگه!!!! بعضی اوقات هم خیلی محکم عروسکم رو بغل میکنم و ناز میکنم...

مامان و بابا خیلی تلاش کردند که من به کتاب علاقه داشته باشم و البته به نقاشی کردن. من هم اونا رو به آرزشون رسوندم.