دد دد دد دد
دیروز جشن عقیقه مه یار جانم بود. البته هنوز کوچولو هستش اما من هر وقت میبینمش با دست به مامان نشونش میدم و درباره اش حرف میزنم. این روزها به شدت وروجکتر از قبل شدم. شدم زلزله. کلی هم سخنرانی میکنم. با تلفن حرف میزنم اما خوب حرف هایی که مامان بابا منتظرشون هستند رو نمیگم. ده ماهم که بود مامان و بابا میگفتم. اما الان نمی گم. با دد همه جور کلمه و جمله ای میسازم و واسه خودم شعر میخونم. دد دد دد دد دیروز اول با یه بچه دوست بودم بعدش با هم کتک کاری کردیم. البته بابا خیلی به من افتخار کرد که من نی نی رو زدم. ...
نویسنده :
فاطمه
12:57